داستان خنده دار : داستان طنز تاکسی

چهار تا رفیق میخوستن سوار تاکسی بشن ولی پولی نداشتن که بدن! با خنده ﻗﺮﺍﺭ میذارن وقتی به مقصدشون رسیدن چهارتایی پیاده بشن و فرار کنن!
وقتی به مقصد میرسن چهارتایی شون در های ماشین رو باز میکنن و شروع میکنن به فرار! ﻣﯿﺮﻥ ﺗﺎ ﻣﯿﺮﺳﻦ ﺑﻪ ﯾک ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺗﺎﺭﯾﮏ اینقدر تاریک که ﻫﯿﭽﮑسی کس دیگه ای رو نمی دید فقط صدای نفس نفس زدنشون شنیده می شد!
یکی از اون چهارتا زد رو شونه ﺑﻐﻠﯿﺶ ﮔﻔﺖ ﻓﮑﺮﺷ رو بکن الآن ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ داره !
طرف برگشت گفت: بابا راننده منم، فقط بگین چی شده !؟

خخخخخ من که از این داستان کوتاه طنز خیلی خندیدم امیدوارم شما هم از این داستان خنده دار لذت برده باشید. بریم سراغ داستان طنز بعدی …


داستان خنده دار

داستان ,خنده ,رو ,طنز ,دار ,بشن ,خنده دار ,داستان خنده ,از این ,وقتی به ,این داستان

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

غذا،اجاق گاز، کد بانو، آشپزی و... مدرسه فوتبال پرسپولیس بجنورد وبلاگ فرهنگي عصر ظهور cheapflightsmashhad دانلود پاورپوینت کیفیت حسابرسی آرامش homecoffee1 مجله کوچک سرگرمی کارشناسی ارشد پیام نور بابل - ایران تاج ☆We Are Army☆